جدول جو
جدول جو

معنی خشک بر - جستجوی لغت در جدول جو

خشک بر
(خُ بُ)
از نواحی نشتاء و از محال تنکابن است به مازندران. (از استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 106). رجوع به خشک بور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشکزار
تصویر خشکزار
خشکسار، زمین خشک و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک برگ
تصویر خاک برگ
خاکی که با برگ های پوسیده مخلوط کرده و در گلدان یا باغچه می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
بی عقل، احمق، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نافرّخ، شمال، نحس، شنار، سبز پا، نامبارک، بدیمن، نامیمون، منحوس، مشوم، مرخشه، بدقدم، بداغر، تخجّم، بدشگون، پاسبز، سبز قدم، میشوم، سیاه دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک بار
تصویر اشک بار
کسی که پی در پی گریه می کند، گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک فشان، گریه گر، گریه مند، اشک ریز، اشک باران، گریه ناک، گرینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
میوه های خشک شده مانند گردو، کشمش، پسته، انجیر، بادام و توت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک کن
تصویر خشک کن
دستگاه خشک کنندۀ چیزی مثلاً خشک کن ماشین لباس شویی، کاغذی نرم و پرزدار که با آن خط هایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک کنند، کاغذ خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک ابر
تصویر اشک ابر
کنایه از باران و قطراتی که که از ابر فرو میریزد، اشک میغ، اشک سحاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک بو
تصویر مشک بو
آنچه که بوی مشک بدهد، کنایه از معطر، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
خاک نصیب. صاحب قسمت از خاک. بهره ور از خاک. با نصیب از خاک:
چرا چون گنج قارون خاک بهری
نه استاد سخنگویان دهری ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
خاک آستانۀ در. کنایه از دنیاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جبال اشکنبر، نام کوههائی است در آذربایجان. حمدالله مستوفی ذیل اهر آرد:آبش از رودی که بدانجا منسوب است، از جبال اشکنبر برمیخیزد. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ ثالثه ص 83)
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ)
موضعی است به گیلان و از آنجاست شیخ الاسلام عبدالقادر بن ابی صالح موسی بن جنگی دوست الجیلی مولد 470 و وفات 561 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
رجوع به خاک برسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ بَ)
مشک آلود. مشک آگین. خوشبوی و معطر:
مشک بر گشت خاک عودی پوش
نافه خر گشت باد نافه فروش.
نظامی.
از آن مشک بر ابر گل ریخته
مه از سنبله سنبل انگیخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
دیوانه. سودائی مزاج. تندخوی که آن را کله خشک نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، کنایه از بیهوده گوی و بیهوده کار باشد. (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ)
کنایه از آفتاب. (غیاث اللغات) ، زر خالص. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ)
رشک برنده. حسود. صاحب غیرت. حاسد. غیور. (یادداشت مؤلف) :
نباشد هیچ زن را رشک بر شوی
که شوی رشک بر باشد بلاجوی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک باز
تصویر خشک باز
پاکباز، سالک طریقت عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
بد قدم، شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک قبر
تصویر خاک قبر
رمس همظوای رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک لب
تصویر خشک لب
گرسنه، عذا نا خورده
فرهنگ لغت هوشیار
آب خشک کن کاغذی مخصوص که مرکب و جوهر را با مالیدن آن خشک کنند، آلتی چوبین یا فلزی دارای کاغذ خشک کن
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که مشک و خیک آبرا پاره و سوراخ کند. توضیح با مراجعه بماخذی که در دسترس بود هویت این جانور را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
((خُ))
سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه، خشک زار، خشک سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
((خُ))
میوه های خشک شده مانند توت، آلو، زردآلو و هلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک آخر
تصویر خشک آخر
((~. خُ))
کنایه از کسی که چیزی نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
((خُ سَ))
تندخو، سودایی، بیهوده گو، بی عقل، خشک مغز، سبک وزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
متعصب
فرهنگ واژه فارسی سره
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی